۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه

14 سالگی

14 سالگی
این عکس را در کارگاه عکاسی که توسط دبرستان آذر شماره 2 اجاره شده بود خودم انداختم.
دنبال من نگردید من پشت دوربینم
کلاس سوم راهنمایی بود.
متأسفانه اسم همه بچه ها را فراموش کرده ام.


13 سالگی

13 سالگی
منوچهر همراه با نسیم (برادرزاده) و همایون (خواهر زاده)




12 سالگی

12 سالگی

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

11 سالگی

سه تفنگ دار، حالا میگویند سه یار دبستانی
ولی ما سه تا به یک دبستان نمی رفتیم
همبازی های دوران کودکیم
بهترین و شاد ترین ساعت های کودکی من با این دو نفر سپری میشد
آن وقت ها من که خیلی رؤیا پرداز بودم
تصور می کردم ما سه نفر بزرگ هم که بشویم و بخواهیم کار کنیم هرسه با هم کار خواهیم کرد
ولی طوفان روزگار هریک از ما را به جایی پرتاب کرد هم از نظر فیزیکی و هم از نظر ذهنی و فکری
از راست به چپ: من، فرهاد برادر شوهر خواهرم و رضا پسر دائی کوچکم
باز هم من و همایون کنار دریا

من و همایون خواهر زاده ام


11 سالگی

کلاس پنجم ابتدایی دبستان تیرداد
متأسفانه اسم آموزگار را فراموش کرده ام
فقط کاملاً به یاد دارم که او معاون مدرسه هم بود
و خیلی هم بد اخلاق بود
نظم را خیلی جدی گرفته بود
برای همین همیشه یک ترکه آلبالو در دست داشت
من را هیچ وقت نزد
ولی همه بچه ها از او شدیداً می ترسیدند.

11 سالگی

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

10 سالگی

کلاس چهارم دبستان تیرداد


10 سالگی

10 سالگی

10 سالگی

9 سالگی

من و نگین، دختر بزرگ برادر دومم
حالا او پزشک شده است



9 سالگی

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه

8 سالگی

کلاس دوم
دبستان: تیرداد
آموزگار: سرکار خانم فریبا

8 سالگی



8 سالگی


هشت سالگی

8 سالگی

7 سالگی

7 سالگی منوچهر، مادر، دائی بزرگ، دو برادر، همسر برادر بزرگ و خواهرزاده بزرگ

6 سالگی

از راست به چپ: برادر بزرگم اصغر؛خواهر زاده بزرگم عباس،مادرم وجیهه،خواهرم شهناز،برادرم محمد، شوهر خواهر کوچکم دکتر محسن اسماعیلی و من 6ساله در پایین
از راست به چپ: من، دائی بزرگم محمود حکمی، مادرم، برادر سومی ام مصطفی، پسر دائی مادرم محمد، دائی مادرم حاج میرزا ابوالحسن روحانی، پسر بزرگ او حاج مجتبی و برادر بزرگم اصغر

6 سالگی